جدول جو
جدول جو

معنی کر خزه - جستجوی لغت در جدول جو

کر خزه
وسیله ای شبیه سورتمه که توسط دام کشیده می شودو پشته ها را
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ / کَ زَ / زِ)
کریجه است که خانه کوچک باشد. (برهان). کریجه. کریج. (آنندراج). کریچه. کریچ. رجوع به کریجه و کریچ شود، پر ریختن مرغان باشد. (برهان). پر ریختن مرغان شکاری که تولک نیز گویند. (یادداشت مؤلف). کریز. کریج. کریچ. کریغ. رجوع به کریز و کریج شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / زِ)
سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خَ)
آن را نهرالسوس خوانند از کوه الوند همدان برمی خیزد و با آبهای دینور و کولکو و سیلاخور و خرم آباد و کژکی جمع می شود و بر ولایت حویزه می گذرد و با آبهای دزفول و تستر به شطالعرب می ریزد. طول این رود تا شطالعرب صدوبیست فرسنگ است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 918). این رود را استرابون خوآسپ نامیده و گوید خوآسپ از حوالی شوش می گذرد و با اوله اوس (کارون) و دجله به دریاچه ای وارد میشوند و پس از آن به دریا می ریزند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1490 و 1546). در عهد قدیم از حیث سبکی آب معروف به ود. رود مزبور از قره سو و گاماسب ترکیب می شود و پس از عبور از نزدیکی شوش قدیم دو شعبه می شود، شعبه ای به بساتین می رود و پس از آن باتلاقهایی تشکیل می دهد و شعبه دیگر در هورالحویزه گم می شود و فاضل آبش به دجله می رسد. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کرخا. شهری بوده است نزدیک شوش که اکنون نامش بر روی رودکرخه مانده. مقدسی گوید شهری است کوچک و آبادان و نیکو بازارش روزهای یکشنبه است و دارای قلعه و بوستانهاست. (از جغرافیایی تاریخی لسترنج صص 258- 259)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی کرز است که زمینی باشد که از برای کاشتن تخته تخته ساخته و هموار نموده و کناره های آن را بلند کرده باشند. (برهان). زمین کشتزار که کناره های آن را بلند ساخته باشند و آن کناره ها را مرز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا) ، آن بلندی را نیز گویند که در کناره های مرز کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کرت و کرد شود، کشتی را گویند که سیراب شده باشد. (جهانگیری)
گیاهی باشد خوشبوی. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. (برهان). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ زَ)
جمع واژۀ کرز، بمعنی خرجینۀ شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود
جمع واژۀ کرز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خَ)
بوریاپاره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ زَ)
جمع واژۀ کرّز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(سُ خِ زَ / زِ)
سرخچه. رجوع به سرخجه و سرخره و سرخژه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
((کُ زِ))
قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند، کرته
فرهنگ فارسی معین
کین خزه
فرهنگ گویش مازندرانی
خزیدن بر روی باسن و سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزه ی کش نوارهای کشی به درازای پنج تا شش سانتی متر که عرض
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کلون در باز زنجیر کوتاه و چفت و بست مربوط به آن
فرهنگ گویش مازندرانی
خربزه
فرهنگ گویش مازندرانی
موش
فرهنگ گویش مازندرانی